یک داستان کوتاه: رونوشت برابر اصل
برای امروز بخاطر اینکه مدتی نبودم، یک داستان کوتاه که آذر سال ۱۳۶۸ در مجله دانشمند منتشر شده بود، برایتان انتخاب کردهام. امیدوارم خوشتان بیاید.
رونوشت برابر با اصل
نوشته نیکولای بلوخین - ترجمه م. کاشیگر
امروز
- دوستان و همکاران، به نظر من بیدار کردنش جنایت است.
-یعنی، جناب والنتین پتروویچ، منظورتان این است که بگذاریم همینطور بمیرد؟
-ماریا فدوروونا، من منظورم دقیقاً همان چیزی بود که گفتم.
-اما والنتین پتروویچ، تنها معنای حرف شما این است که بکشیمش. شما از ما میخواهید که این آدم را بکشیم. ما پزشکیم، والنتین پتروویچ!
-ماریا فدوروونای عزیز شما نباید یک نکته را از یاد ببرید و آن هم این است که این یارو آدم نیست. نخیر آدم نیست. بیشتر نوعی داروست یا درست بگویم نوعی ابزار است: بله، نوعی ابزار جراحی مغز و اعصاب است.
-چرا آدم نیست؟ فقط چون برگ هویت ندارد؟
-نه فقط به این دلیل… گوش کنید… ببخشید ممکن است یک سیگار به من بدهید؟…
آیا دارند راجع به من حرف میزنند؟…
مدتی است هوش آمدهام و دارم به این حرفهای عجیب گوش میکنم. بو، بوی بیمارستان است.
نکند مریض شده باشم؟ چه اتفاقی برایم افتاده؟ باید یادم بیاید… خدای بزرگ! اسمم! اسمم را هر چه فکر می کنم یادم نمیآید! و این بو… بوی بیمارستان است و سیگار. کسی دارد سیگار میکشد. اما خدای بزرگ… اسمم! چرا اسمم یادم نمیآید؟ … نکند دیوانه شدهام؟ حتماً دیوانه شدهام. اینجا هم حتماً بیمارستان روانی است.
بقیه در ادامه مطلب ...
ادامه مطلب